کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

سه سال و یازده ماهگی

خدایا شکرت ، هزاران بار شکرت ، به خاطر داشتن همسر خوب و مهربانم ،کیارش و کیانای عزیزم  و پدر و مادری که همیشه مثل کوه پشت منن  هزاران بار شکرت که کسانی هستند که دوستم دارند و دوستشان دارم، هزاران بار سپاس به خاطر عشقی که در وجودم گذاشتی . امیدوارم فرصت کافی داشته باشم  که بزرگ شدن و عاقبت بخیری کیارش و کیانای عزیزم رو ببینم چهل و هفت ماهگی مبارک بابا نویل: مدتها بود وروجکا سراغ بابا نویلو می گرفتن و بی صبرانه منتظر بودن که کادوهاشونو زیر بالششون بذاره . منتظر بودن هوا سرد بشه و برف بیاد که بتونه با سورتمه بیاد پیششون، ولی ظاهرا هوای این روزای تهران سرد شدنی نیس . هر روز صبح زیر بالشاشونو نگاه می کردن و کلی ناراح...
5 دی 1393

چهارمین یلدا مبارک

شب یلدا شده باز    بچه ها خبر خبر      ننه سرما دوباره       بر می گرده از سفر        روسریش ابر سیاه   رو موهاش برف سفید تا کلاغه اونو دید      از روی شاخه پرید بابا امشب خریده    آجیل ویه هندونه    مامان مهربونم        فال حافظ می خونه       ننه جون کنار من     می شینه قصه می گه      سه ماهی مهمون ماست    می ره تا سال دیگه جشن شب چله کیارش و کیانای عزیزم تو خانه کودک برگزار شد . یه تاتر خیلی جالب با حضور ننه سرما و بابا...
5 دی 1393

باز هم شکر...

یه روزهایی تو زندگیمون هست ، که هیچ اتفاق خاصی نمی افته ما به این روزا میگیم تکراری ، خسته کننده! ولی حواسمون نیست که می تونست اتفاقات بدی نو این روزا بیفته که روزی صد بار دعا کنی کاش همون روزا باز هم تکرار بشن خدایااااااا به خاطر همه ی روزهای تکراری اما بی مصیبت ات هزاران بار شکرت اواخر یه روز پاییزی اتفاقی برام افتاد که فراموش کردنش خیلی سخت و شاید محال باشه هنوز چهره مضطرب  چشمای گریون و دستای کیارش و کیانا رو که عاجزانه از خدا می خواستن مامانی خوب بشه جلوی چشمامه  ولی باعث شد بیشتر از قبل قدر داشته هامو بدونم ، قدر سلامتی ، بچه هام و همه زندگیمو.مثل همیشه خدای بزرگ رو ب خاطر اینکه می تونم دوباره نفس بکشم ، شکر می کنم ....
5 دی 1393
1